ظلم شوونيزم فارس, به يك كودك از زبان خودش

۵ اسفند ۱۳۸۹

چنگيز تيمورلو

تصميم گرفتم بنويسم اما نه سياسي!
ولي چه بنويسم ؟ از كجا بنويسم؟ گوشه اي از حقايق زندگيم را… ولي خيلي ساده خواهم نوشت آنقدر ساده كه نوشته هايم مثل زندگيم ساده باشد !!. شايد سئوال كنيد جرا فارسي مي نويسم ؟. چون اكثر افرادي كه بعنوان خوانند ه اين نوشته مي توانم قلمداد كنم شايد تركي خواندن بلد نباشد و يا كساني كه هم ترك نيستند با خواندن اين خاطره زندگي من كمي از درصد فاشيستي آنها كاسته شود
از بدو تولد در آفسايد بودم چون داخل مرزهاي مصنوعي بنام ايران با افكار پوسيده آريايي متولد شدم ولي اميدوار بودم كه روزي خاك پاك من از زير ستم ملي جدا شود ولي مگر مي توان ؟ا
اولين بار كه تلويزيون نگاه كردم زبان آن را نفهميدم از مادرم پرسيدم مگر اين تلوزيون مال كشور من نيست ؟گفت چرا فرزندم تلوزيون مال كشوري هست كه در آن زندگي مي كنيم پرسيدم پس چرا زبان آن را نمي فهمم ؟ گفت چون آنهايي كه آن بالا نشسته اند از ملت ما نيستند گفتم حالا به من بگو اين تلوزيون چه مي گويد ؟ گفت من هم نمي دانم خود به خود پرسيدم كه اين چه تلوزيوني هست كه نه من نه مادرم اززبانش نمي فهميم آيا براستي اين تلوزيون مال ماست ؟ا
باي بكيك هفته قبل از اينكه به مدرسه بروم با پدرم رفتيم كتاب بخريم در راه به پدر گفتم كه در اين كتاب چه نوشته است ؟ گفت پسرم من نمي توانم بخوانم با خود فكر كردم كه واي اين چه كتاب سختي است كه حتي پدرم از خواندن آن ناتوان است كتابهارا در كيف گذاشته به مدرسه رفتم و روز اول معلم سركلاس آمد وگفت كتابها را باز كنيد ما هم باز كرديم در كتاب عكسهايي بود كه سگي به دنبال گربه بود و معلم كفت بجه ها هر وفت اين عكس را ديديد مي گوييد سگ گربه را دنبال مي كند يگي از بچه به معلم گفت آقا اچازه ولي اينجا يك “ايت ” و ” پيشيك ” است معلم جواب داد نادان هر آنچه تابحال ياد گرفتيد هيچ است و از اين به بعد هر چه من مي گويم درست است با خود گفتم پس اين همه اهل روستا اهل خانواده و اين همه دانش آموز كه مقل من صحبت مي كنند همه هيچ است و چرا اين همه مردم تا بحال هيچ ياد گرفته اند
چند ماه بعد موقع امتحان بود معلم از من سئوال كرد و عكس بز را به من نشان داد و گفت اين چيست من هم گفتم “گئچي ” و همه بچه خنديدند و معلم بر دستهاي من چوب زد صورتم سرخ شده بود ولي يك بار فرياد كشيدم اگر مي خواهيد بدانيد كه من اشتباه نمي گويم همه بياييد به دامداري ما برويم كه ما صدتا از اين حيوان پرورش مي دهيم و همه را گئچي مي گوييم و معلم گفت كه گئچي را در دامداري مي گويند ولي در مدرسه به آن بز مي گويند با خود فكر كردم اين چه حيوان عچيبي است كه نام آن در مدرسه و دامداري فرق مي كند اين تغيير اسامي به آن حد رسيد كه در خانه وقتي اسم مدرسه اي بعضي چيزها را مي گفتم با پدرومادرم مشكل داشتم ودر آخر به اين نتيجه رسيدم كه مدرسه جائئ است دروغگو و فقط اسامي اشيا را عوض مي كند و باعث اختلاف بين من و خانواده ام ميشود چون چيزهايي كه در مدرسه به من ياد مي دادند كاملا مخالف با آن چيزهايي بود كه تابحال ياد گرفته بودم و همه مردم مثل من صحبت مي كردند و سئوالات زيادي در ذهنم بدون جواب مانده بود به همين خاطر هر روز از دست معلم چوب مي خوردم و پيش بچه ها خورد مي شدمباي بك
اگر سر شما را درد مي آورم معذرت مي خواهم ولي اگر شما تحمل شنيدن اين حرفهاي را نداريد تصور كينيد كه من اينها را نشنيده ام و با اينها زندگي كرده ام و حال مرا درك خواهيد كرد
روز ي درس مربوط به بخش كردن كلمات بود كه آنها را با صداهاي مختلف بخش مي كرديم مقثل دفتر = دف + تر معلم صدايم كرد و گفت نقاش را بخش كن فورا فكر كردم كه اين كلمه يك ق دارد آيا آن را در بخش اول بگويم يا بخش آخر در اين فكر بودم كه معلم با صداي بلند گفت چنگيز زود باش نقاش را بخش كن من قسمت اول را كه نق بود سه بار گفتم(نق نق نق) ولي نمي دانستم كه در قسمت بعدي ق را دوباره بگيويم يا نه يكي از دوستانم در رديف اول نشسته بود يواشكي به من گفت قاش قاش منم فكر كردم مي گويد فرار كن و از دست چوب زدن معلم خلاص شو ولي من فرار نكردم چون آنقدر چوب خورده بودم كه دستهايم عادت كرده بود و آنروز هشت عدد چوب خوردم درست به اندازه سن خود و تا روز بعد دستهايم عذاب مي كرد
عيد نوروز همان سال بود كه پسر همسايه ما احمد كه درجه دار بود با خانواده اش به روستا آمده بودند من متوجه شدم كه ايشان با دختر كوچك خود صحبت مي كند ولابلاي صحبت خود بعضي از كلمات مدرسه اي را هم استفاده مي كند از احمد پرسيدم مگر شما معلم هستيد كه به زبان مدرسه اي صحبت مي كنيد گفت نه پسركوچولو ما معلم نيستيم و اين زبانيكه صحبت مي كنيم زبان مادري همسر من هست . بخانه رفتنم واز از مادرم پرسيدم آيا زباني كه ما در مدرسه با آن درس مي خوانيم زبان مادري همسر احمد آقا هست ؟ گفت بلي پسرم احمد آقا چون در فارسستان كار مي كند خانمش از ملت ما نيست و من خودم هم زبان ايشان را نمي دانم پرسيدم چرا در حالي كه همه روستاي ما به زبان من صحبت مي كنند من مجبور هستم كه به زبان همسر احمد آقا درس بخوانم؟ مادرم دستي به سرم كشد و گفت اوغلوم نيه چوخ سؤز سوروشورسان(چرا زياد سوال مي كني) و جوابم را نداد
ولي اگر مي خواست هم جواب بدهد بنظر شما چه مي توانست بگويد?باي بك
آري با اين سئوالات بزرگ شديم و زندگي ما پر از مجهولاتي ماند كه كسي نتوانست جواب مرا بدهد ولي بعدها فهميدم اين فقظ مشكل من نيست بلكه ميليونها ترك مقل من هستند كه جواب سئوالاتشان داده نشده است ولي باز هم سئوال ديگري به ذهنم رسيد تا حالاكه فكر مي كردم تنها هستم ولي حالا ديدم كه زياد هستيم ولي باز هم نمي توانيم به زبان خود درس بخوانيم اگر در دنيا تها بودم خيال مي كردم كه جهت تنها بودن نمي توانم اين مشكلات را حل كنيم ولي نمي توانم كه با خيالات زندگي كنم بايستي با حقايق زندگي كرد و در راه گرفتن حق خود بايستي مبارزه كرد و اينجاست كه سخن قهرمان بزرگ آذربايحان (بابك )به يادم افتاد كه مي گويد روزهاي زيادي بود كه گرسنه وتشنه ماندم ولي حتي يك روز هم كه نا اميد باشم نداشتم…. ا
يارانان گونده ن آنامدان منه دنيا قارالاندي
آتيلان اوخ منه ديدي اؤره گيم هي پارالاندي
هر خيال ايله دولانديم آرزولاريم آرالاندي
وطنيم چوخلو تالاندي غميم آرتيب هاوالاندي
وطن عشقيمده تالاندي
تورك ديلين ساغ اله آلديم قارا باختي سولا توتدوم
ميللتيمده غمي گؤردوم كؤكسومه هر غمي اؤتدوم
آغلايار كن يولا دوشدوم جواب آخدارماغا گزديم
سادجه آنامي تاپديم
دئدي اوغلوم ديلين اولسا قارا دنيا سنين اولماز
هر خياليله دولانسان آرزولارين آرالانماز
غمين اولماز
سنين آغلار سسين اولماز……… ا



بؤلوم : فولكور یازار : bozkurt 0 باخیش