شعري به فردوسي

۵ اسفند ۱۳۸۹

بسي رنج بردي در اين سال سي
بري گنج از اين پارسي
به شوق درم نظم آراستي
به دنيا نيفزودي و دين كاستي
دو من مثنوي بهر زر ساختي
به تركان و تورانيان تاختي
نيامد خوش آن را به سلطان ترك
كه بد گفتي از ايل و خاقان ترك
زرت را ندادند و گفتند سيم
اگر چه نهادند نامت حكيم
جز ايران و افغان نديدي كسي
كه صحبت نمايد بدين پارسي
به نظم آفريدي هزاران دروغ
پر از كين و توز و تهي از فروغ
نمودي پر از نام رستم جهان
به صد مكر و نيرنگ چون روبهان
ز زال و فريدون يلي ساختي
حسين بر نهادي و دين باختي
هزاري ز سالت شد اكنون ببين
چه كردي جوانان ايران زمين
كسي كو ز علم و حكمت تهيست
هر آنكس حكيمش بخواند ابلهيست
تو هم شعر مهر و محبت سراي
حسد را و كين را ز خود بر زداي
رها كن كه ايران و توران چه گفت
دمي بنگر آن را كه قرآن چه گفت
كرامت به تقوي بود پيش يار
نه قوم و زبان و نژاد و تبار
نيارد زبان فخر از بهر كس
كه شايد بزرگي به دين است و ايمان و بس



بؤلوم : ديل یازار : bozkurt 0 باخیش